علی نعمتی در آذر ماه سال 1347 در روستای زرگران از توابع دلفان در یک خانواده ی کشاورز به دنیا آمد در همان کودکی مادرش را از دست می دهد. پس از طی کردن دوران کودکی وارد دبستان شده و بعد از پایان دوره ی دبستان برای ادامه تحصیل عازم شهرستان هرسین می شود و در مدرسه راهنمایی طالقانی ثبت نام می کند. در مدت تحصیلش در منزل عمویش اقامت دارد. وی پس از پایان سال دوم راهنمایی بخاطر اینکه کمک خرج خانواده اش باشد عازم تهران می شود. اما با شروع جنگ تحمیلی به فرمان امام (ره) برای دفاع از خاک و دینش به شهر خود بازگشت و به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت.
خانواده علی نعمتی از خصوصیات اخلاقی فرزندشان گفتند: علی بسیار دلسوز و مهربان و صبور بود. هیچ گاه به پدرش بی احترامی نمی کرد و به او محبت بسیار می نمود.
ایشان فردی مومن و مقید به اسلام ناب محمدی بود همیشه و در همه حال با وضو بود و بسیار به قرآن خواندن علاقه داشت، هموراه رساله ای که داشت را مطالعه می کرد . به ورزش کشتی علاقه ی خاصی داشت و می گفت : ورزش کشتی انسان را متواضع و پهلوان بار می آورد.
کی با حسین کار داشت؟؟؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ما ایستاده ایم به پای اعتقادمان، دینمان، باورهایمان!
ما ایستاده ایم به پای قطره قطره ی خون شهدا!
ما ایستاده ایم به پای رهبرمان، سید علی!
اصلا یک کلام: ما تا آخرین نفس ایستاده ایم!
جبهه جنوب امدادگر بودم، یک شب یکی از نیروهای بسیجی را که ترکش خورده بود به داخل آمبولانس می بردیم تا از آنجا به بیمارستان منتقل کنیم.
یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات.
پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی روم، می روم برای کار.