شنیده بودیم که حاج حسین خرازی ، تا خودش شناسائی نکنداجازه ی عملیات نمی دهد. فکر می کردیم که از دور یک نگاهی می کنه و بر می گرده.. اما از دور نگاه نکرد، توی ریز شناسائی مثل یک نیروی ساده کار کرد. در عین حال از کل منطقه هم اطلاع داشت و از بقیه نیرو های شناسائی هم، اطلاعاتی را که لازم داشت گرفت، بعد اجازه عملیات داد.
شب عملیات هم راه افتاد با ما آمد، تا محل عملیات مرحله به مرحله آمد، یکی دو کیلومتری محل درگیری که رسیدیم ، دیگر هر لحظه منتظر بودیم بر گردد. آتش هم شروع شد و بر نگشت، زیر آتش تا سیصد متری نیروهای عراقی آمد، بعد گفت: بچه ها بخدا سپردمتون... یکی دو ساعت بعد صداش که از توی بی سیم می آمد، صدائی بود متفاوت از بقیه صداها معنی داشت...
جانشین پشت بی سیم گفت: دیگه با من تماس بگیر حاجی نمی تونه جواب بده، پرسیدم شهید شد؟ گفت نه، فقط نمی تونه جواب بده با من تماس بگیر... فهمیدیم دستش قطع شده بوده.. بچه ها می گفتند: خودش داشت می رفت توی آمبولانس. گفته بود: چیه؟ چیزی نیست که... دستم قطع شده.! می رم دوباره یک حاج حسین سالم می آرم براتون، برید به کاراتون برسید.. چیزی نشده...
منبع:parvaz013.blogfa.com