حاج همت آمد، آمد و آمد تا به دیار جنون رسید، به «جزیره مجنون »، آنجا که تنها عشق فرمان میداد و مرگ، بازیچهای بود در دستان جان بر کفان عاشق.
در اینجا بخشی از وصیتنامهاش را میآوریم تا یادمان باشد چه کسانی و با چه عقایدی رفتند تا ما بتوانیم امروز در دنیا روی پای خود بایستیم و قلدران زورگو را سر جایشان بنشانیم...!«خویشتن را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به در آیم. سیمهای خاردار مانعند، من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم میدارد متنفرم.... هر شب ستاره ای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.»