اسفند که نزدیک میشود، لیست خرید مواد شوینده که بلند بالا میشود، پارچههای رنگی که از بقچه بیرون میآیند و مینشینند کنار چرخ خیاطی تا بشوند دستگیره و دستمال سفره، نردبان که از انباری خودش را به پنجرههای قدی خانه میرساند، لباسهای زمستانی که کم کم جمع میشوند و جایشان را به لطافت لباسهای بهاری میدهند، گندمهای سهم گنجشکها که ظرف سفالی را پر میکنند تا بشوند سبزه و کنار آینه و قرآن جاگیر شوند...
أَوَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ
آیا آنها نمیبینند که در هر سال، یک یا دو بار آزمایش میشوند!؟ باز توبه نمیکنند، و متذکّر هم نمیگردند!
سوره مبارکه توبه، آیه 126
کتابها مینویسند:
استفهام در این آیه استفهام تقریر است، و آیه چنین معنا میدهد: چرا ایشان تفکر نمیکنند و عبرت نمیگیرند، با اینکه میبینند در هر سالی یک یا دو بار مورد امتحان قرار میگیرند و در همه نوبتها از امتحان مردود گشته و نمیتوانند از امتحان خدایی بیرون آیند، و توبه نمیکنند و متذکر نمیشوند، و اگر در این باره فکر میکردند قطعا بیدار میشدند و وظیفه واجب و حیاتی خود را تشخیص میدادند.1
«یُفْتَنُون» به وسیله بیماری و قحطی و گرفتاریهای دیگر، آزمایش میشوند، و باز هم دست بردار نیستند، و از نفاق خود توبه نمیکنند، و متذکّر نمیشوند، عبرت نمیگیرند. معنای دیگر آیه این است که مبتلا میشوند، به جهاد با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و مشاهده میکنند که خداوند یاری و پیروزی بر او نازل میکند.2
با تو میگویم:
اسفند که نزدیک میشود، لیست خرید مواد شوینده که بلند بالا میشود، پارچههای رنگی که از بقچه بیرون میآیند و مینشینند کنار چرخ خیاطی تا بشوند دستگیره و دستمال سفره، نردبان که از انباری خودش را به پنجرههای قدی خانه میرساند، لباسهای زمستانی که کم کم جمع میشوند و جایشان را به لطافت لباسهای بهاری میدهند، گندمهای سهم گنجشکها که ظرف سفالی را پر میکنند تا بشوند سبزه و کنار آینه و قرآن جاگیر شوند؛ تنگ شیشهای که از جعبه مقوایی بیرون میآید و شسته میشود تا بشود خانه ماهی قرمزی که هنوز هم بعد از این همه سال نمیدانم خریدنش درست است یا نه؛ مینشینم به حساب و کتاب اتفاقات سالی که دارد تمام میشود. به شمردن سختیهایی که گذشت و بزرگترم کرد. به اندوههای کوچک و بزرگی که فاصله بغض تا اشک را تنها یک آه کرد. به روزهایی که با خودم فکر نمیکردم تمام شوند. به شبهایی که تا صبح کابوس میدیدم؛ بعد با خودم فکر میکنم و در دل دعا میکنم که کاش چهار فصل در راه، بیدغدغه بگذرد برای همه. سختی، راه خانه همه کسانی که میشناسم و نمیشناسم را گم کند و هر صبح، شادی، باشد که دق الباب کند در خانه همه آدمها را. هرسال، روزهای آخر سال برایم به دعا میگذرد.
دعاهایی که انگار اجابت نمیشوند. من بی خبر از همه جا دست به دعا برمیدارم هر سال؛ بی آنکه بدانم رسم خداوندی توست که سالی بر بندهات نگذرد مگر این که یکی دو بار امتحانش کنی. برایش واقعهای بفرستی و بنشینی به تماشای مواجهه او با واقعه ... واقعهای که گاهی سخت است و گاهی طاقت فرسا... گاهی تاب آوردنی است و گاهی تاب و توان و رمقی برای آدمی باقی نمیگذارد. تازه رسم تو را فهمیدهام. روزهای مانده تا عید، وقت شستن حیاط، وقت باز کردن پردهها، وقت بالا و پایین رفتن سوزن چرخ خیاطی، وقت خرید گلدان بنفشه از پیرمرد گل فروش؛ از غیر تو توبه میکنم و در دل یک دعا دارم. کاش در چهار فصل پیش رو، تاب ایستادن، راست ایستادن بعد از سختی امتحانهایت را به بندههایت بدهی که میدهی. کاش قد بندههایت از قد امتحانهای پیش رو، بلند تر باشد که هست ... کاش دوام لبخندها آن قدری باشد که تا اوج سختیها محو نشود که نمیشود ... میدانم کاشهای گفته و ناگفته را میشنوی، میدانی، اجابت میکنی ...
1.ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص